روزی، روزگاری مردی در باغش چندین درخت انار داشت و سالها به هنگام پاییز، انار هایش را در سینی های نقره ای، بیرون باغش می گذاشت و بر سینی ها علامت هایی گذاشته بود که رویشان نوشته شده بود: یکی بردارید، نوش جانتان" اما مردم می گذشتند و هیچ کس از میوه ها برنمی داشت!
مرد فکری کرد و سال بعد هنگام پاییز، دیگر انارهارا بر سینی های نقره نگذاشت؛ اما برآنها نوشته هایی به این مضمون گذاشت:" این جا بهترین انار های کشور را داریم، اما بهایشان گران تر از انارهای دیگر است"
....و همه ی مردم دوان دوان می آمدند و درصف می ایستادند تا انار بخرند!!
نظرات شما عزیزان: