قلبی شکسته مهمان این جسم است و صدای پای باد که تنها صدای پیچیده در کوچه ی عشق است.و تویی که صاحب خانه ی قلب منی. مطالب برای توست.بی مقدمه شروع میکنم.به وبلاگ من خوش اومدین، بی نظر نرین لطفا..!بین نوشته ها از مطالبی که به قلم خودم هست هم گذاشتم، لطفا حتما به اون ها نظر بدین و بگین به نظرتون چطوره.....ممنون از حضور گرمتون و نظراتتون.
کسی که همیشه سعی میکنه بقیه رو شاد کنه
بیشتر از همه تنهاست
اون رو تنها نذارید
چون هیچ وقت به شما نمیگه که بهتون نیاز داره..!
کشف کردم که بالاترین سرعت تو دنیا نور نیست
سرعت رنگ عوض کردن آدماست....
بگذارید و بگذرید
ببینید و دل مبندید
چشم بیاندازید و دل مبازید که
دیر یا زود باید گذاشت و گذشت
هرکس به طریقی دل ما می شکند
بیگانه جدا دوست جدا میشکند
بیگانه گر میشکند حرفی نیست
از دوست بپرسید که چرا می شکند
کاشکی که صد ساله شی...نه صدو بیست ساله شی...نه صدوبیست سال کمه...همیشه زنده باشی...
مهسا جونم تولدت مبارک...این اولین تولدته که تو دانشجو هستی و دیگه دبیرستانی نیستی.یاد خاطرات سال قبلمون بخیر.امیدوارم همیشه موفق باشی و ایشالا بعد از کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکترا...
رفیق گلم درضمن از خدا به خاطر اینکه تورو چند سال پیش در همچین روزی به خانوادت و ما هدیه کرد ممنونم
شیطان دچار درد شدید در سر میشود
و باز کردن قرآن ، شیطان را تجزیه می کند
و با خواندن قرآن ، به حالت غش فرو میرود
و خواندن قرآن باعث در اغما رفتنش میشود
و آیا شما می دانید که هنگامی که می خواهید
دوباره به این پیام را به دیگران ارسال کنید
شیطان سعی خواهد کرد تا شما را منصرف کند
فریب شیطان را نخور
پس این حق را دارید که این پست رو کپی کنید
و توی وب هاتون بذارید
یه روز به خدا گفتم : بیا دنیا رو تقسیم کنیم! آسمون مال من، ابراش مال تو، دریا مال من، موجاش مال تو
ماه مال من خورشید مال تو، خدا خندید و گفت: تو بندگی کن همش مال تو....
روزی، روزگاری مردی در باغش چندین درخت انار داشت و سالها به هنگام پاییز، انار هایش را در سینی های نقره ای، بیرون باغش می گذاشت و بر سینی ها علامت هایی گذاشته بود که رویشان نوشته شده بود: یکی بردارید، نوش جانتان" اما مردم می گذشتند و هیچ کس از میوه ها برنمی داشت!
مرد فکری کرد و سال بعد هنگام پاییز، دیگر انارهارا بر سینی های نقره نگذاشت؛ اما برآنها نوشته هایی به این مضمون گذاشت:" این جا بهترین انار های کشور را داریم، اما بهایشان گران تر از انارهای دیگر است"
....و همه ی مردم دوان دوان می آمدند و درصف می ایستادند تا انار بخرند!!
چارلی چاپلین:
با پول می شود خانه خرید ولی آشیانه نه، رختخواب خرید ولی خواب نه.
ساعت خرید ولی زمان نه، می توان مقام خرید ولی احترام نه.
می توان کتاب خرید ولی دانش نه، دارو خرید ولی سلامتی نه.
خانه خرید ولی زندگی نه و بالاخره می توان قلب خرید ولی عشق را نه.
فیزیک آسان میشد اگر.....
به جای سیب درخت میفتاد رو کله ی نیوتون...
هرکس بد ما به خلق گوید ما دیده به بد نمیخراشیم
ما نیکی او به خلق گوییم، تا هردو دروغ گفته باشیم
تا که بودیم نبودیم کسی کشت مارا غم بی هم نفسی
تا که رفتیم همه یار شدند تا که خفتیم همه بیدار شدند
قدر آیینه دانید چو هست نه در آن روز که افتاد شکست
سهراب سپهری
در سایه ی مهربانی تو
برپا شده این جوانی من
باشد به فدای یک نگاهت
عمر من و زندگانی من
چندی پیش :
گرم بودنم را بگذار به حساب سرد بودنت با دیگران.......
حالا :
سرد بودنم را بگذار به حساب گرم بودنت با دیگران........
آینده:
نمیدانم....مانده به تو که با دیگران گرم باشی یا سرد. انتخاب با خود توست......
در گذرگاه زمان، خیمه شب بازی دهر
با همه تلخی و شیرینی خود میگذرد
عشق ها می میرند،
رنگ ها رنگ دگر می گیرند
و فقط خاطره هاست
که چه شیرین و چه تلخ دست نخورده به جا می مانند
(سهراب سپهری)
ماه محرم رو به همه ی مسلمونا تسلیت میگم....
امیدوارم عزاداری هاتون مورد قبول درگاه حق تعالی باشه.
التماس دعا...
زندگی یک بازی درد آور است
زندگی یک اول بی آخر است
زندگی کردیم اما باختیم
کاخ خود را روی دریا ساختیم
لمس باید کرد این اندوه را
بر کمر باید کشید این کوه را
زندگی را با همین غم ها خوش است
با همین بیش و کم ها خوش است
باختیم و هیچ شاکی نیستیم
بر زمین خوردیم و خاکی نیستیم
چارلی چاپلین برای دخترش نوشت:
هرگز چشمانت را برای کسی که معنای نگاهت را نمی فهمد
گریان مکن. قلبت را خالی نگهدار و اگر روزی خواستی کسی را در قلبت
جای دهی به او بگو: تو را کمتر از خدا و بیشتر از خودم دوست دارم.
زیرا به خدا اعتقاد و به تو نیاز دارم...
آن که در را محکم می کوبد یقینا آشناست.
آنکه آهسته در میزند قصد آشنایی دارد.و....
آنکه پشت در نشسته، از همه عاشق تر است...
روزی مردی نزد روانپزشک رفت و از غم بزرگی که در دل داشت
برای دکتر تعریف کرد.
پزشک نشانی سیرکی را به او داد و به او گفت: به آنجا برو، آنجا دلقکی هست
که اینقدر تو را می خنداند تا غمت یادت برود.
مرد لبخند تلخی زد و گفت: من همان دلقکم.....
منبع: خانواده سبز
پیرمرد به زنش گفت بیا یادی از گذشته های دور کنیم. من میروم تو کافه منتظر
و تو بیا سر قرار بشینیم حرف های عاشقانه بگوییم، پیرزن قبول کرد. فردا پیرمرد
به کافه رفت دو ساعت از قرار گذشت ولی پیرزن نیامد.
وقتی پیرمرد به خانه برگشت دید پیرزن در اتاق نشسته و گریه میکند......
از او پرسید: چرا گریه میکنی؟
پیرزن اشک هایش را پاک کرد و گفت : بابام نذاشت بیام!!!!
زندگی قطره قطره آب می شود،
آنچه باقی می ماند
دوستی هاست!
آنچه آن را می شکند
جدایی هاست
و آنچه مرهمی بر دل می گذارد
ردپای خاطره هاست...
روزی مردی به سفر می رود و به محض ورود به اتاق هتل، متوجه می شود که
هتل به کامپیوتر مجهز است. تصمیم می گیرد به همسرش ایمیل بزند. نامه را
می نویسد، اما در تایپ آدرس دچار اشتباه می شود و بدون اینکه متوجه شود
نامه را می فرستد.
در این ضمن در گوشه ای دیگر از این کره ی خاکی، زنی کهتازه از مراسم
خاک سپاری همسرش به خانه بازگشته بود با این فکر که شاید تسلیتی از
دوستان یا آشنایان داشته باشد به سراغ کامپیوتر می رود تا ایمیل های خود را چک کند.
اما پس از خواندن اولین نامه غش میکند و بر زمین می افتد.
پسر او با هول و هراس به سمت اتاق مادرش می رود و مادرش را نقش بر زمین می بیند
و در همان حال چشمش به صفحه ی مانیتور می افتد:
گیرنده : همسر عزیزم
موضوع : من رسیدم
میدانم که از گرفتن این نامه حسابی غافلگیر شدی. راستش آنها اینجا
کامپیوتر دارند و هرکس به اینجا می آید می تواند برای عزیزانش نامه بفرستد.
من همین الآن رسیدم و همه چیز را چک کردم. همه چیز برای ورود تو رو به راه است.
فردا می بینمت. امیدوارم سفر تو هم مثل سفر من بی خطر باشد.
وای چه قدر اینجا گرم است !!!
منبع: خانواده سبز